۱ فروردین ۱۳۸۸


براي بار چندم و چندم از گذشته ميخوانم و از حال رد مي‌شود و به آينده ميرسم و دوباره از سر، از آينده‌اي ديگر شروع ميكنم به حال ميرسم و رهايش ميكنم و به گذشته ميروم و در تمام اين گل‌گشت‌ها ميان آغازها و پايان‌ها و پايان‌ها و آغازها به يك نفطه مشترك ميرسم، همينجا، همين نقطه امروز و من، همين من. به امروزي كه مي‌بايد نوروز ميبوده باشد، به روزي نو. به مني كه بايد تازه ميشده، به مني كه اتكايش بر خودش بايد بيشتر و بيشتر ميشده. و آخر تمام اين رفتنها و بازگشت‌ها فقط چيزي انگار از جايي درست وسط سينه‌ام خودش را آويزان ميكند به قلبم و هي كش مي‌آيد سمت پائين. و من مينشينم، اينجا، درست در امروز، و به آسمان نگاه ميدوزيم تا شايد فرشته‌اي نويد راهي رهابخش را بياورد....

۱ نظر:

  1. ta shayad fereshteyi
    ommidi biavarad
    ya shayad az etefagh
    khorshidi foru ravad...

    پاسخحذف