۴ آذر ۱۳۸۸

مونولوگ های غربت 4


- زیر لب زمزمه میکنه... اینطوری نمیشه، اونطوری نمیشه.... میگم ایست!!!!! بسه، بسه، همه چیز رو بس کن و مرد عمل باش! جدی نگاهم میکنه، خیلی جدی که یعنی باشه! میخندم بهش که یعنی منم همینو میخواستم، همین نقطه ای که رسیدی رو!

- تو نگاهش تمام شرر جوونی هست. تو آینه نگاه میکنم، از اون شرر چیزی نمونده. همه اونچه که هست نگاهیه که آروم میخنده، بدون شرر. از این که این نگاه مال من بوده متعجبم. من عاشق اون نگاههای پر شررم!

- راههای زیادی هست که به یاد اهداف فراموش شده ات بیفتی. گاهی گوش دادن به صحبت های یک معلم قدیمی که تمام روزهاش رو وقف معلمی کرده میتونه تمام انگیزه فراموش شده ات رو برگردونه! میتونه..میتونه... میتونه؟!

- وقتی زندگی رو شروع میکنی در خاکی جدید مسائل جدیدی هم برات پیش میاد که عمرا تو ایران بهش فکر هم نمیکردی. مثلا همین به یاد آوردن اسمهای عجیب. از اونجا که تمام کلاس های تماماٌ غربی ما رو شرقیها پر کرده اند و اغلب اسمهای عجیبی دارند، اگه بخواهی باهاشون دوست بشی باید اسمشون رو حداقل یاد بگیری. از اونجا که هر مسئله ای راهی راحت هم داره بنده به راههای ساده این مسئله فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای من یک راه بسیار بسیار کارا برای یادگیری اسمهای عجیب پرسیدن معنی آنها از صاحب اونهاست. وقتی معنی ها رو میپرسی تازه میفهمی مردم تمام دنیا یک سری چیزهای مشترک رو دوست دارند (تا حدودی خوب به این حافظه جمعی بشر مربوطه!). مثلا ابلیهاشا به معنی الهام، هائو به معنی سپید، نینگ نینگ به معنی صلح صلح (در چین تکرار دوبار یک واژه برای اسم دخترها خیلی مرسومه)، اَمروتا به معنی شراب خدایان، سیدهارت همون سیذارتا (نام بودا)، شروک همون شروق است اما با تلفظ عربی و البته نوشتار انگلیسی، روسیو به معنی شبنم کوهستانها، فو (به زبان ویتنامی) به معنی ثروتمند و... خلاصه هر مسئله ای راه حلی داره!!!

- صدای بابا امروز بغض داشت. بهش گفتم سرما خوردی؟ گفت نه، بعد یکهو انگار یادش افتاد که نباید بذاره من بفهمم گفت یه کم سردمه! بعد هم ماجری دلتنگی امیرعلی برای من رو تعریف کرد... بعد 25 سال میفهمم صداش کی دلتنگه کی نیست.... دلم برای دلم برای صدای اومدنش، صدای کلیدش که از پشت در میومد، صدای پاهاش که از چند دقیقه پیشتر میگفت که بابا نزدیکه، بد تنگه، بد... اینجا شبها منتظر هیچ کس نیستم، هیچ کس.

- قبل ترها وقتی کسی میگفت دما "ایکس" درجه فارنهایته! میگغتم ای وطن فروش! یادت رفت؟؟ همش چند وقته رفتیا!! اما امروز که دیدم بنده هم دما رو به فارنهایت میگم تازه فهمیدم منشاش از وطن فروشی نیست! از تنبلیه تبدیل دو مقیاش به همه!

- در جامعه مهربان!! ایرانی اینجا، هر کس مشکلات خودش رو داره و هر کس خودش میخواهد مشکلش رو حل کنه و اصلا نه میخواهد دیگران دچار مشکلات اون بشن و نه میخواهد دچار مشکلات دیگران بشه، البته این دچار نشدن به صورت مشکل سازی برای دیگران و سنگ انداختن بر سر راهشون بروز میکنه. خوب خوبیها و بدیهاش رو اصلا حوصله ندارم که بگم. اما درس زیاد برام داره، زیاد....

- منتظر عید قربانم....


۱۳ آبان ۱۳۸۸

مونولوگ های غربت 3


به قول آیلر بعضی موقعها بی هوا دلم میخواهد کلید undo زندگی رو بزنم و همه چیز رو برگردونم به حالت اول. از یک کلمه، از یک نگاه، از یک فکر، یک احساس لحظه ای که تمام مسیر را عوض کرده. دلم گرفته و یک گوشه که کسی به فکرش نمیرسه کجاست کز کرده ام و میخواهم خوب خوب به خودم تفهیم کنم چه شرایطی دارم: تنهایی، تنهایی، تنهایی، هیچ کس، هیچ کس!

بعضی حرفها هست که نمیشه گفت، ساده است، خیلی ساده است. چیزهایی که دوست داشتی باشند و نبودند، هیچ وقت نبودند. هیچ وقت...

مینشیند جلوی چشمهام که زل بزند توی چشمهام و من هی نگاهم را بدزدم. که هی بگه همون اشتباه قدیمی؟!! و من هی بگم من بازی دوست ندارم، من اهل فرار کردن نیستم، همینم که میبینی! همین، نه بیشتر نه کمتر. اما همیشه اشتباه میشه.... همه اشتباه میکنند. میگه تو اشتباه میکنی... نگاهش نمیکنم، ضعیفم و خسته...

من اینجا خیلی وقتها دلتنگم، خیلی وقتها خواب میبینم که برگشته ام، برگشته ام خونه. از یک هزار تو سر میخورم تا روی پشت بوم و من نمیدونم چطور پایم رو به زمین برسونم و تو همین تقلاها بیدار میشم.

میدونی آدمی که بخواهد سرش رو به دیوار بکوبه چطوریه؟؟ من الان اون طوریم!!!!

اصلا خیال نکنید که حالم بده یا اوضاع خوب نیست یا.... من فقط کمی سرگردانم!