۲۷ تیر ۱۳۸۹

تو و سایه هات



در فیلمی جمله ای از نیچه رو شنیدم که دو روزی هست که درگیرم کرده. وقتی در زندگی تصمیمی میگیری و گزینه ای رو حذف میکنی به نفع گزینه دیگر، گزینه حذف شده در تو زندگی میکنه. حالا اگر با این زندگی اون کنار بیایی و ببینی که زندگی فعلی خیلی خیلی بهتر از اون زندگیه خوشحالی و راضی اما اگر این قصه برعکس بشه.... میشه عقده، میشه خودت نبودن میشه... حالا ممکنه تو اشتیاه فکر کنی و اگر گزینه حذفی رخ میداد همه چیز متفاوت بود با نگاه تو، اما در کل این گزینه حذفی هنوز زنده است. به دو راهی های زندگیم که فکر میکنم میبینم بله، خیلی از راههای حذفی در من زنده اند و به شکل مقایسه ها نمودار میشوند که اگر الان اینطور کرده بودیم اینطور شده بود و اوضاع بهتر از الان بود و.... انگار چند قسمت شده ای و چند جا داری زندگی میکنی اما خودت نمیفهمی، اما هر کدام به اندازه یک زندگی با جزئیات کامل از تو انرژی میگیرند و خسته ات میکنند، تو و سایه هات. قسمت جالب ماجرا اینجاست که بعضی برای مدتها اصلا خودی نشان نمیدهند اما در یک شرایط خاص قد علم میکنند! برای کشف راز میروم سراغ آنهایی که نخواسته ام نگه اشان دارم، گزینه هایی که حذف شدند و بعد از حذف از بین رفتند، به کل. خاصیت آنها چی بود؟ چرا نمیتونم همون طور که اونها رو کشتم بقیه رو هم بکشم؟ در کمال تعجب میبینم آنهایی که هنوز زنده اند برمیگردند به چند تا از نقاط تاریک بارز من. یعنی اگر این نقطه های تاریک روشن بشوند اونها هم میمیرند. اونوقت من با زندگی فعلی در صلح خواهم بود. یعنی این وابستگی همه چیز با هم معرکه ایه!
پی نوشت: اون جمله در فیلمی بود به نام When Nietzsche Wept که فهمیدم هم به فارسی ترجمه شده و هم کتابش به زبان فارسی هست، به نظر من که با وجود اینکه یک رمان کاملا غیرواقعیه ارزش خواندن داره!