۲۵ بهمن ۱۳۹۱

هارمونی

از همون موقع که بچه بودم دوست داشتم فعالیتهای دسته جمعی رو از بیرون نگاه کنم. یادمه راهنمایی که بودم همش دلم میخواست مکبر باشم تا وقتی همه رکوع یا سجود میرند بتونم از بیرون منظره چهل تکه ای که از چادرهای رنگی رنگی درست میشه رو ببینم. این مثال همچنان صادقه اما چون دیگه نمازخونه ای نیست که بشه مکبرش شد، اینکار رو با کلاس زومبا میکنم.  با لباسهای   رنگی رنگی، با رنگ پوست و موی مختلف، زن و مرد، همه یک حرکت رو انجام میدهند، چپ، راست؛ بالا؛ پائین، چرخش، پرش.... اما نکته اینجاست وقتی تو همون جمع قرار میگیری این هارمونی و زیبایی کلا محو میشه. میبینی از جمع عقب میمونی، یک حرکتو  جا میندازی، یک حرکتو چپکی انجام میدی و... و این فقط مختص کلاس رقص نیست، تو نمازهم اتفاق می افته اما چوت اغلب تعداد حرکتها کمتره و وقت برای اصلاح هست این عدم هماهنگی کمتر دیده میشه.  نکته قشنگ این داستان اینه که با وجود تمام این نا هماهنگی ها باز هم اون هارمونی ازبیرون دیده میشه، مهم نیست چقدر اشتباه کنی، همین که نیتت انجام حرکتها باشه با وجود تمام جا موندنها و اشتباهها توی هارمونی هیچ خلیل وارد نمیکنی. حتی تو یه بنای عظیم  وجود خرابی های جزئی چند تا آجر کلیت زیبای بنا رو زیر سوال نمیبره.

اگه بتونی به کلیت هستی هم از بیرون نگاه کنی، شاید بشه این هارمونی رو با وجود تمام جنگها و زشتی ها دید و تمام کاستی ها رو به پای خستگی ها و جا موندنهای بشر گذاشت و با وجود تمام خبرهای بد کمی از هارمونی هستی لذت برد. وقتی بتونی لحظه به لحظه اینطور نگاه کنی بدون ایراد از رقص بقیه سعی میکنی بهترین رقص خودت رو ارائه بدی، بدون ترس از بد بودنش، بدون ترس  از خراب کردن تصویر، چون مطمئنی موثری، موثر در حرکت رنگارنگ و موزون هستی.