۱۹ مهر ۱۳۸۹

زشت و زشت تر


هیچ چیز بدتر از آدمی نیست که خودش هم نمیداند چه میخواهد. یعنی فکر کنم همه ما تا حدودی درگیر این مسئله هستیم یا بوده ایم اما این هم مثل همه مسائل دیگه یک طیفه. طیف از سرگردانی در مسائل جزئی شروع میشه و به سمت مسائل کلی میره. یک طرف طیف کسیه که در مسائل جزئی هم حتی نمیدونه چی میخواهد، از فلان آدم خوشش میاد، بدش میاد، گشنه است، نیست، از باقالی پلو خوشش میاد، نمیاد، الان درس داره، نداره... یکی هم کسیه که گه گاه در مسائل بنیادینی مثل وجود خدا و فلسفه وجود و... دچار تردید میشه. ریشه هر دو شاید در نبود یک چهارچوب مشخص در تصمیم گیری باشه. یک جور چهارچوب ارزشی.
شاید همه این حرفها کاملا بدیهی باشد اما تا وقتی در رابطه تنگاتنگ با اینطور آدمها نباشی نمیفهمی که این رفتارهای خودت چقدر ضعیف هست. اینجاست که حرفهایی مثل آدمها آینه ما هستند پیش میاد. گاهی در برخورد با این رفتارهای دیگران هست که به خودت نهیب میزنی: ببین تو هم همین شکلی هستی، حتی گاهی زشت تر! یادت نره!