۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

رها....


برای بار چند دهم این دکلمه نامجو در گوشم هست، عشق یعنی از یکدگر آویختن وقتی تمام جهان در راه است و ول است و رهاست... حس میکنم رها و ولم توی هستی. همینطور توی خیابونها چرخ میزنم و به آدمهایی نگاه میکنم که عصر یه روز بهاری توی خیابونها میدوند یا توی پیاده رو عصرونه میخورند. سهم ما از هم آرامش نبود، بود؟
به روزهایی نگاه میکنم که با قدم های بلند وارد زندگیم شدی. هیچ وفت شاید جرات اعتراف به وجودت در زندگیم را نداشتم. به خاطر همین هم همیشه بهت افتخار کردم و هیچ کس نفهمید. تو رو با همه بچه بازیهات، با خنده های بلند و قاه قاهت، با عجله کردنهات، با هیجانهای عجیب و غریبت، با مغز ریاضی خفنت، با مهربونی بی اندازه ات، با دستهات، یا مژه های بلندت، با شوقت برای دیدن شلوار یزدی راه راهت، با حلیم خوردنهات، با مدل چپکی فیلم دیدنت، با هذیانهای پشت تلفنت قبل از خواب، با دعوا کردنهات، با لجبازیهات، با نوازشهات، با.....
نباش، نباش و ببین چطور روی هوا ولم و رها، نباش، بگذار هر دو ول باشیم و رها در جهانی که ول است و رها....
اما... هوا را از من بگیر، خنده ات را نه....

۵ بهمن ۱۳۸۹

دو نیمه


روباهه به شازده کوچولو یه راز هدیه داد: ارزش گل تو به وقتی هست که براش صرف کردی... این رو تا زندگی نکنی نمیفهمی. این که ارزش هر کس به زمانیه که براش صرف کردی. گاهی به خاطر یه سهل انگاری یه آفت به جون گلت میفته و تا آخر هر چقدر هم سم پاشی کنی فایده نداره که نداره. اونوقت میمونی با یه گل آفت زده که باید رهایش کنی اما نمیتونی. تمام لحظه های تلخ حضورش نمیتونه جای یک لحظه شیرینی لبخندهایش رو بگیره. اونوقت تو میمونی و یه وجود دو نیمه...باید بروی اما نمیتونی. دلت میخواهد اون قسمت وجودت رو که براش آواز میخونه هنوز، یه جایی چال کنی و گل بکاری رویش و کمی گریه کنی و بعد بروی پی زندگیت اما نمیتونی. کدوم نیمه رو باید انتخاب کنی آخه؟! خلاصه گیج میمانی بین خاک کردن یک گل آفت زده یا موندن و درد کشیدن. حالا این وسط ممکن است دستاویزهایی هم پیدا کنی برای بریدن از این گل آفت زده اما هر بار که نگاهت بهش می افته... دوباره گیج میشوی، گیج و دو نیمه...