۱ مهر ۱۳۸۹

توت و سرگردانی


ویولن، جوابش با پیانو.* تمام روحم آزاده. آزاد آزاد. میروم ایستگاه اتوبوس دم علم و صنعت و آخرین خداحافظی که یادم مونده با لبخندی به پهنای تمام صورت و چشمهایی که برق قشنگی توشونه و دستی که عشقی رو یادآوری میکنه و امیدی که هست برای فردا و من که گیجم. هنوز گیجم... آن سرگردانی با من ماند. سه ساله این گیجی با منه. شاید آخرین فرصت بود برای برگشت به رویا. هنوز خیال آخرین توت با من هست... این سر دنیا آمدم، رویا گم کرده و گیج. واکاوی خاطراتم است این روزها، آنها که تله شده و جایی از وجودم را به کام کشیده. آنها که برایم زندگی مجازی ساخته در دنیایی دیگه. این روزها میگردم همه را بلکه پیدا کنم کجا، چرا جا ماندم. شاید رها شوم، شاید.
* کاش میشد آهنگها رو با این پستها وصل کرد که هر پستی رو با آهنگی که باید شنیده بشه خواند!!

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

لنگر من تا من


گرچه انسانی را در خود کشته‌ام
گرچه انسانی را در خود زاده‌ام
گرچه در سکوت ِ دردبار ِ خود
مرگ و زندگی را شناخته‌ام،
اما ميان ِ اين هر دو
ــ شاخه‌ی جدامانده‌ی من!
ميان اين هر دو
من

لنگر ِ پُررفت‌وآمد ِ درد ِ تلاش ِ بی‌توقف ِ خويش‌ام...

شاملو