۸ خرداد ۱۳۸۸

بهشت دستانت





هيچ تابحال خدا را يافته‌اي؟ آنجا كه نفسهاي من بر نفسهايت مماس مي‌شود خدا ظهورش را پررنگ ميسازد. هيچ مهم نيست كه اين نقطه فرسنگها دور از من و توست، شايد در نقطه‌اي وسط درياي سرخ يا شايد در نقطه‌اي وسط كويرهاي طلايي هميشه تشنه، مهم اين است كه خدا در آن نقطه عشق ما را به انتظار نشسته است. مهم نيست فاصله دستان ما چقدر است، آنجا كه دستانمان نيت ميكند پرواز در درياي عشق را، خدا، ناخدا ميشود. هيچ تابحال خداي ناخدا ديده‌اي؟


خيال لبهايت شوق رفتن را دويدني ميكند مداوم و بوي بهشت دستانت شوق بودن را مدام.

گم شدن در دستانت را وعده اي ده و رخصتي شو بودن آسماني ام را.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر