۳۰ آذر ۱۳۸۷

يلدا


لباس گرم بپوشي، بروي روي كوههاي دارآباد، آتش بسازي، سرخ سرخ. دستهات رو از پشت دستكش با آتش گرم كني، تا صبح بيدار بموني، زير آسمون سياه سياه، تا صبح ستاره ها رو نگاه كني و منتظر طلوع بموني، به اميد آفتاب، تا طلوع. اميد آفتاب گرمت كنه با آتش سرخ. صداي شجريان گوش بدهي... آخر شبي از در درآ.... بخندي از ته دل، به تمام نقطه هاي سياه زندگيت در اين يك سال، همه رو توي مشت هات جمع كني، بعد به دست اولين اشعه هاي آفتاب روز اول زمستان بسپاري كه آفتاب زمستان قشنگترين و دلچسب ترين آفتاب بوده و هست براي من. بگذاري همه سياه ها و تيره ها روشن بشه و آفتاب بتابه به درونيترين و خسته ترين لحظات زندگيت. آفتابي بشه تمام لحظه هاي جاري زندگيت با شروع آفتاب زمستان، با شروع مهر، با تولد مهر. زندگي برقصه، تو برقصي و ....زندگي دوباره شروع بشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر