۱۱ مرداد ۱۳۸۹

چله نشینی


از اون وقتهاست که حرفم هم نمیاد. مخلوطی از خشم وغم موج میزنه تو وجودم. به تکاپوی موجها نگاه میکنم و شکل تعفنی که میگیرند. از آن موقعهاست که میخواهم بالا بیاورم روی اوضاع. کثیف و با وقاحت.
نگاه میکنم به فرآیند شکل گیری یک آگاهی جدید و یک تصمیم جدید. همیشه به دنبال یک اوضاع کثیف اوجی هست. همیشه تصمیم های بزرگ در پشت یک اوضاع کثیف و پست در خوابند. باید این وقاحت به چشم برسد، حتی با یک اتفاق کوچک. باید ببینیش تا بشکنیش. وقتی شروع میکنم نگاه کردن به شکل فرآیند حتی گریه هم بند می آید و غم و خشم تبدیل میشوند به چیزهایی که میدانی، چیزهایی که باور داری، چیزهایی که زندگیشان کرده ای و برای دانستن و داشتنشان روزهای زندگیت را، بزرگترین سرمایه ات را خرج کرده ای.
وقتی اوضاع کثیفند و آدمها وقیحند و پتیاره به آگاهی نگاه کن که به تو میبخشند، آنوقت تبدیل میشوند به فرشته های آگاهی...
گاه انکه تو را به حقیقت میرساند خود از آن عاری است....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر