۷ دی ۱۳۸۸

برادرکشی


عده ای از گارد امنیتها رو در دخمه ای گیر انداخته اند و میگویند به خامنه ای فحش بده. تو نگاه گاردیه ترسه، مثل سگی که از بچه های خیابونیه سنگ به دست بترسه. ملتی که روزی از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند حالا از دیوار مسجد بالا میروند، آدمهایی که روزی مجاهدین رو اعدام کردند چون شکل دیگری از تفکر داشتند حالا سنگ به دست گرفته اند و گارد امنیت رو به ضرب کشت میزنند. این خشم همون خشمه، این تعصب همون تعصبه، این درد همون درده. اصلا مهم نیست که خشم به سمت چه کسی نشانه میره، مهم اینه که خشمی باشه، بغضی باشه، عقده ای باشه که نشه باهاش بالغانه کنار اومد و بدتر از اون زمانیه که این خشم مونده سر کسی خراب میشه، سر موجودی بیرون از خودمون. بیشتر از این به اصطلاح بسیجیهای قاتل برای کسانی باید متاسف بود که داعیه تغییر رو دارند اما.... میخواهیم ایرانی بهتر داشته باشیم، آزادتر. اما مهمتر از اون اینه که چطور قراره به اون برسیم، اصلا نحوه رسیدن ما به هدف تعیین میکنه که چقدر به هدف رسیدیم. اگر پایه های رسیدن به هدفمون عقده های فروخورده مان باشه، با عقده های فروخفته فرد دیگه ای ما هم سرنگون میشیم چون حاضر نشدیم نحوه دیگه ای از تفکر رو قبول کنیم. چون حاضر نشدیم قبول کنیم پشت آدمکشی این آدمها یا فقر و گرسنگیه یا ایمان به موجودی اشتباه و خونریز اونهم از سر جهل و ناآگاهی. ما باید یک چیزهایی را بپذیریم تا به هدفی که تعریف کردیم برسیم وگرنه به جای دیگه ای میرسیم و باید یادمان باشد که اینها بردار ما هستند، شاید روزی یک مدرسه میرفته ایم یا توی کوچه با هم بازی میکرده ایم! و مهمتر از همه باید یادمان باشد هیچ وقت هیچ جا هدف وسیله رو توجیه نمیکنه!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر